خدا دوستمان دارد

 دل عاشق, توکل به خدا خدا ما را دوست دارد، روزی خدا گلی را از آسمان به زمین فرستاد و گفت در زمین جایی پیدا کن تا خانه ات باشد، با خود گفت من اینجا می مانم، رو به خدا کرد و گفت: خدایا. من را اینجا بگذار خدا گفت گل من اینجا به تو نمی آید گل گفت خدایا تو گفتی انتخاب کنم و من اینجا را انتخاب کردم خدا گفت: نه همانطور که گفتم  گل ناله کرد که ای خدا تو قلبم را آزار دادی چرا با من این کار را کردی زمین می چرخید و گل به زمین نگاه می کرد ناگهان گل ناحیه آبی را دید که از بالای آن نور زیبایی داشت زیبایی و نور رنگ آبی قلب را گرفت. گل با او گل گفت: خدایا من اینجا را می خواهم، خدایا بگذار اینجا، خدا گفت گل من اینجا به تو نمی آید، گل گفت: خدایا چرا اذیتم می کنی که به من سخت می گیری. در من گلی آفرید دل شکننده و من عاشقم و حالا تو همچنان دل معشوقه ام را میشکنی چون آنچه را که به من و معشوقم علاقه دارد از من میگیری بهت گفت همینو گفتمو کره زمین می چرخید، گل گریه می کرد و با چشمانی گریان به زمین می نگریست، دلش شکسته بود، خسته بود، فاصله بین آن دو سرزمین چنان آزارش می داد که آرزو می کرد خدا بمیرد.می خواست زودتر جایی برای زندگی پیدا کند، دیگر هیچ چیز برایش مهم نبود، عشق مهم نبود، فقط یک چیز مهم بود، خسته بود، می خواست سریع جایی پیدا کند و در آن خانه بسازد. گفت: وای این جا مثل برگ های من سبزه، مثل ساقه من، اینجا جای منه، خدا خواست من اینجا باشم، نگذاشت من در دو جای قبلی بمانم، بله بابا، جای من است. اینجا گل عاشق من است بیشتر از قبل عاشق شده بود رو به خدا کرد و گفت:خدایا فهمیدم چقدر دوستم داری. تو اینو میخواستی خدا منو اینجا بذار سریع باش. نمی توانم خدا گفت: گل من اینجا هم مناسب تو نیست لطفا جای دیگری را انتخاب کن. فلور گریه کرد و گفت: خدایا. چرا اینکار را با من می کنی؟ من یک گل هستم. نشکن قلب من. خدایا من از دستت عصبانیم یه جایی برام پیدا کن تو به خواسته های من اهمیت نمی دهی خداوند فرمود: آیا به من اعتماد داری؟ گل گفت: هر چه می خواهی بکن. خدا دست گل را گرفت و در تاریکی شب جایی گذاشت، گل آنقدر گریه کرده بود که خوابش برد و ندید خدا او را کجا گذاشت.گل خواب بود که نور ملایمی به چشمانش خورد، آرام چشمانش را باز کرد، تا چشمانش را باز کرد، قطرات آبی سرد روی صورتش ریخت، گل بسیار تشنه بود، تشنه بود، تشنه بود.تشنگی خود را با قطره های آب رفع کرد. چشمانش را با آب شست. چشمانش که باز شد پیرمرد مهربانی را دید که در چشمانش فریاد می زد. داشتم به گل ها نگاه می کردم. به گل های اطرافش نگاه کرد. پیرمرد تنها خدا را شکر کرد که گلی زیبا در خونش متولد شد، گل های دیگر به گل تازه وارد سلام کردند و از آن استقبال کردند، گل عاشق رو به بهشت ​​کرد و به خدا گفت: خدایا تو مرا در این باغ کوچک قرار دادی. این بود یا آن سرزمین های زیبا که دیدم؟ این همان زمینی بود که به من قول داده بودی؟ خداوند فرمود: اولین جایی که دیدی اسمش صحرا بود، جایی که آب نیست و زمین گرم است، چند دقیقه بیشتر نتوانستی آنجا را تحمل کنی. تو میمردی گل گفت: خوب اون زمین آبی چی بود؟ خداوند فرمود: آن قسمت از دریا پر آب بود، آب شور. آنجا غرق می شدی و می مردی.گل گفت: خدایا آن زمین سبز چیست که هم رنگ و هم رنگ من بود؟ خداوند فرمود: نام آن سرزمین جنگل است، جنگلی پر از درختان بلند و تو هم رفته ای. گلی که به آفتاب نیاز دارد، وجود آن درختان بلند برای توست، نگذاشت آفتاب بگیری، خشک میشی و بی آفتاب می میریگل گفت: اینجا کجاست؟ MASNAIMG 4 خدا گفت: این باغ کوچک پیرمردی است که به تو می آید، به تو آب می دهد، کود می ریزد، مراقب حشرات مضر باش. گل گفت: خدایا چرا دوست داشتی؟ چرا آن جاها را به من نشان دادی؟، آیا؟، خدا گفت: همه اینها برای این بود که اگر از اول تو را به اینجا آورده بودم، آنقدر که حالا می دانی، کاملاً بفهمی و بفهمی چقدر دوستت دارم. دوستت دارم آنوقت نفهمیدی آنقدر دوستت دارم که نمیخواهم عذاب بکشی، اگر در بیابان بمیری بیابان هم از مرگت غمگین می شود و دلم مرده. من برای تو و بیابان این کار را نکردم. کویر هم زیباست، پر از زیبایی است. مثل ماهی در دریا خواهد بود. می دانی چقدر دریا زیبا و زیباست. اگر در جنگل می مردید، جنگل داستان می گفت و خشک می شد، سپس همه حیوانات می مردند. حالا بیا، من همه شما را دوست دارم، گل و دریا. و صحرا و همه چیز دنیا تو زیبا و گل زیباست خدایا مرا ببخش چه مهربانی و چه نادانیم اما چیزی در گل ماند رنگ گل از گل سرخ شد گرمای عشق
بیشتر بخوانید:  دوست داشتن یعنی...

مطلب پیشنهادی

عکس نوشته متولدین اردیبهشت

تصویر متن های متولدین اردیبهشت جزییات متولدین اردیبهشت تصویر متن های زیبا برای متولدین اردیبهشت …