داستان ضرب المثل خودت را بیاور، اما از نام او حمایت نکن ضرب المثل: شاه علاءالدین، حاکم سلسله غوریان، با بهرامشاه محاکمه کرد و بهرامشاه او را در مقابل باران قرار داد. بهرامشاه با اینکه دویست فیل جنگی داشت از علاءالدین شکست خورد و شبانه از سرما به خانه دهقانی پناه برد و به او گفت: چه غذایی داری؟ وقتی غذا خورد شروع به استراحت کرد و از کشاورز پتو خواست، نمدی به او دادند و گفتند برو گوشه چادر بخواب. بهرامشاه که انتظار چنین رفتاری را نداشت و به دلیل موقعیتی که داشت بهترین غذا و بهترین مکان را برای خواب می خواست، بسیار ناراحت شد و حاضر نشد خود را در نمد بپیچد و بخوابد. دهقان که خیلی خسته بود نمد را دور خودش پیچید و خوابش برد. ساعتی بعد از رفتن، سرما بر او غلبه کرد و رفت تا خودش را در نمد بپیچد تا بخوابد. مدتی خوابید اما پس از مدتی دوباره از سرما و لرز بیدار شد. هر چه جست و جو کرد، چیزی برای گرم کردنش پیدا نکرد. شروع کرد به داد زدن این چه مهمان نوازی است.دهقان گفت: اگر کره الاغی می خواهی گوشه است، برایت می آورم.مرد ناراحت شد و چیزی نگفت و خواست بخوابد، اما نتوانست، سرما چنان او را کتک زد که گفت: باشه بیارش، اما اسمش را نیاور.