من به مدرسه میرفتم تا درس بخوانم،ولی او…

متنی بسیارخواندنی, صدور حکم اعدام من برای درس خواندن به مدرسه می رفتم، شما به مدرسه می رفتید، به شما گفتند که دکتر شویاو هم باید به مدرسه برود، اما او نمی دانست چرا من هر هفته پول جیبی ام را از پدرم می گرفتم.پول تو جیبی نگرفتی همیشه پول در خانه شما موجود بود. هر روز بعد از مداحی کنار خیابان آدامس می فروخت. معلم گفت انشا بنویس. موضوع این بود: علم بهتر است یا ثروت؟ ? تو بهترین دانش آموز بودی، شاید پدرت می گفت تو به ثروت نیاز نداری، اما انشا ننوشت، کاغذش سفید بود، روز قبل تکالیفم را تمام کرده بودم، آن روز علم او را تنبیه کرد، بچه های دیگر خندیدند. در او، آن روز برای هر چیزی که نداشت گریه کرد، هیچ کس نفهمید که چقدر او احساس حقارت کرد، زیرا معلم نمی دانست که او پولی برای خرید یک مداد ندارد. استاد نمی دانست مال و دانش به هم گره خورده است. شما نمی توانید بدون ثروت زندگی کنید. تو شب‌ها در محاصره بوی دسته گل‌هایی که پدرت برای مادرت خریده بزرگ شدی، اما در خانه‌ای بزرگ شدی که بوی سیگار و تریاک که پدرت می‌کشید، در آینده باید بیشتر مطالعه می‌کردم. کلاس های تقویتی تحصیل در دانشگاه های خارجی آینده بهتری به شما می داد، اما شما انگیزه و پولی نداشتید، بنابراین درس را رها کردید و دنبال کار می گردید، برای یافتن آگهی برای اعزام دانشجو به خارج روزنامه می خریدید، اما او نامش در روزنامه بود یک روز قبل در یک درگیری خیابانی یک نفر را کشته بود. آن روز، او آنقدر خوشحال بود که فکر کند کسی کسی را کشته است. او را کشتند و آن روز هم مثل همیشه با دیدن عکس ها در روزنامه. انداختش کنار ولی همینجا بود بین صفحات روزنامه برای اولین بار تو عمرش همه حواسشون بهش بود!!!چند سال از نتیجه گرفتنم گذشت و منتظر بودم برای دریافت مدارک من در دانشگاه بودم و تو می خواستی با مدرک پزشکی برگردی، همان آرزوی قدیمی پدرت، اما هر روز انتظار داشتی حکم اعدام او را بشنوی. زمان قضاوت فرا رسیده بود. جامعه ما همیشه قضاوت می کند. از اینکه مرا تحسین کردند خوشحال بودم. او از اینکه مورد سرزنش و نفرین قرار می گیرد، افتخار می کند و شرمنده است، زندگی ادامه دارد او را گرفته استهیچگاه تمام نمیشود. من موفق هستم، می گویم حاصل تلاش من است! شما خیلی موفق هستید، می گویید نتیجه کار خود شماست! مردم گفتند اما او زیر یک مشت زمین است. تقصیر خودشه!!!من تو هیچوقت با هم نبودیم هیچوقت همدیگه رو نداشتیم ولی اگه من و تو جای اون بودیم آخر داستان چطور بود؟؟؟!!!
بیشتر بخوانید:  فرصـتهای زنـدگی را دریابـیم ...

مطلب پیشنهادی

دلنوشته های دلنشین

دلنوشته های زیبا ﺩﺭ ﮐﺎﻓﻪ ﮐﻨﺞ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻫﻢ ﺧﻮﺏ ﺷﺪ ﻗﻬﻮﻩ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ …