قديما توی قديما موند

قدیم الایام, خواندنیهای دیدنی متن های زیبا و خوانا، نیکدیما حریمی نداشت، حتی حمام عمومی بود، اما هیچکس چشم کثیف نداشت. آن روز جلوی کسی دراز نمی‌کشید، اما پشت کسی هم نبود. آن روز نه حرفی در دل کسی بود و نه حرفی پشت سر کسی بود. آن نبود. آن روز نه برگر بود نه خرده بختیاری، نه مربا و نه سیب، نان و پنیر بود. کلاس سبزی، انواع ترشی و آش بود. آن روز رنگ سال نبود، مانتوهای رنگارنگ، لباس های شیک بدون راه راه و یقه نبود. هر چه بود چند سال و برای همه آرزوی یک بچه این بود که لباس پارسال پدرش را بپوشد، آن روز پول نداشت اما دلش شاد بود، الان از وضعیت رزولی خوشحالم، ما پول داریم، شاید خانه داریم، ماشین داریم، هر چه می خواهیم می خریم، اما فکر می کنیم چیزی را از دست داده ایم، آن روز نداریم، متأسفانه دیگر خوشحال نیستیم. روزه گرفت. باز هم همیشه درست است که می گویند از آن روزه خوشحال است. قدیم‌ها شب‌ها روی بوم می‌خوابیدیم و ستاره‌ها را می‌شمردیم و دل‌هایمان به اندازه آسمان بود.این روزها به سقف محقر اتاقمان نگاه می کنیم و مشکلاتمان را می شمریمدر قدیم تلویزیون سیاه و سفید و دنیای رنگی داشتیم. امروزه ما تلویزیون های رنگی و سه بعدی و دنیای خاکستری داریم. قدیم ها اگر نان و تخم مرغ تمام می شد، راحت می پریدیم و زنگ خانه همسایه را هر ساعت از شبانه روز می زدیم و بله، این روزها اگر در واحد شما باز شود، می خندیدیم. در همان زمان، برای اجتناب از احوالپرسی با آنها برگشتیم. در گذشته از هر فرصتی برای ارتباط با دوستان و خانواده استفاده می‌کردیم، چه از طریق نامه، کارت پستال یا حضوری. این روزها هیچ ارتباطی با «بهترین دستگاه های رسانه ای» نداریم. در گذشته وقتی به محله جدیدی می رفتیم با توجه و اشتیاق به همه چیز نگاه می کردیم. این روزها دنیا را پشت دوربین عکاسی و فیلمبرداری می بینیم. روز پنجشنبه جمعه بود و خانه پدربزرگم با خانواده اش بود. این روزها پر از تعطیلات است اما پدربزرگ کیست آن خانواده کیست؟
بیشتر بخوانید:  گفتم :خسته ام

مطلب پیشنهادی

دلنوشته های دلنشین

دلنوشته های زیبا ﺩﺭ ﮐﺎﻓﻪ ﮐﻨﺞ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻫﻢ ﺧﻮﺏ ﺷﺪ ﻗﻬﻮﻩ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ …