ضرب المثل دست بده ندارد

داستان ضرب المثل ها,ریشه ضرب المثل های ایرانی داستان ضرب المثل تسلیم نشو کاربرد: برای افراد تنگ نظر و حریص که حاضر نیستند حتی برای عزیزانشان قدمی بردارند استفاده می شود. روزی مرد خسیسی در شهری زندگی می کرد که مراقب بود ذره ای از اجناسش گم نشود. این مرد از صبح تا شب به حساب و کتاب اموالش مشغول بود تا جایی که متوجه بسیاری از اتفاقات دنیای اطرافش نمی شد. بارها پیش آمده بود که وقتی در سلولش مشغول کار بود، دوستان و اهالی بازار که از کنار سلولش می گذشتند به او سلام می کردند، اما او آنقدر مشغول کارش بود که اصلا متوجه حضورش نمی شد، حتی گاهی این اتفاق می افتاد. که بخیل می رفت و می آمد. از سلول به طرف خانه رفت و حساب و کتاب انجام داد. یکی از همین روزها که تاجر مشغول کار بود متوجه نشد که تاجر از مسیر اصلی منحرف شده و در حین راه رفتن به داخل چاه افتاده است، اما خوشبختانه هنوز چاه تمام نشده و تمام نشده است. . با این حال به آب رسید، عمق چندانی نداشت و بخیلی بود که داخل چاه گیر کرده بود و خودش نمی توانست از چاه بیرون بیاید، فریاد می زد و از عابران کمک می خواست.وقتی رهگذران به چاه رفتند و بخیلی را در چاه گرفتار دیدند گفتند: در چاه چه یافتی؟ حتما برای یافتن گنج به آنجا رفته اید.همه حریص گفتند: نه به خدا، من در این گودال گرفتارم، کمکم کن از اینجا بروم. مردم راه افتادند و رفتند، مرد بخیل دوباره فریاد زد و درخواست کمک کرد، اما همه دیدند که او بدون کمک در چاه گیر کرده است، یا راه خود را در پیش گرفت و رفت، یا مالک به او گفت: می‌فهمی، اگر یک دست و یک پا داشته باشی؟» اگر خراب شد حق داری. تو فقط مواظب اموالت باش، در آخر بخیل از مردم سر آن چاه کمک خواست و مردم آنقدر او را مسخره کردند و به راهش رفتند تا اینکه یکی از آنها دلش سوخت و گفت: خب. داره اشتباه میکنه . اما تا زمانی که در چاه بمیرد نمی توانیم به او کمک کنیم. فرق ما با کسی که این کارهای زشت را انجام داده چیست؟ اگر کمکش نکنیم کارمان خیلی بد می شود. مردم گفتند: خوب طنابی را در چاه می اندازیم تا طناب را به کمرت ببندی، سپس چند نفر را از چاه بیرون می آوریم. خوب کشیدن طناب دیگری گفت: چند نفر طول می کشد؟ این نیست! این مرد خسیس نه آنقدر خورده و نه پولش را جمع کرده که گوشتی روی بدنش نباشد.سبک وزن است و یک نفر می تواند طناب را از چاه بیرون بکشد.شخص دیگری گفت: این چیزها اصلاً لازم نیست، این چاه عمیق نیست. اگر نزدیک شدیم می توانیم دستش را بگیریم و از چاه بیرون بیاوریم. بقیه نیز نظر این مرد را پذیرفتند. در میان آنها قویترین را به لبه گودال فرستادند تا دست بخیل را بگیرد و از گودال بیرون بکشد. مرد کنار چاه خوابیده بود، دستش را دراز کرد و گفت: حالا دستت را بده تا بیرونت کنم، بیرون چاه همه منتظر بودند که بخیل دست این مرد قوی را بگیرد و بیرون بیاید. ‘t. این اتفاق نمی افتد. مردم فکر کردند که بخیل صدای این مرد را نشنیده است. از او خواستند که این بار بلندتر به او زنگ بزند، اما باز هم بخیل دست او را بلند نکرد و دست او را نگرفت. شخصی که همسایه بخیل بود و او را خوب می شناخت جلو آمد و گفت: اذیت نکن. این مرد مصافحه ندارد، فقط مصافحه دارد، مرد قوی گفت: یعنی چه؟ و فریاد زد اگر می خواهی تو را از گودال بیرون بیاورم، دستم را بگیر، مرد حریص که چاره دیگری نداشت، دست مرد قوی را گرفت و از چاه بیرون رفت.
بیشتر بخوانید:  ضرب المثل خمیازه خمیازه آرد، حیف بر جان آن‌که مُرد

مطلب پیشنهادی

ضرب المثل اگه بگه ماست سفیده، من میگم سیاهه

ضرب المثل اگر بگوید سفید است می گویم سیاه است دامنه کلمات و ضرب المثل …