ضرب المثل اگر خیلی باسوادی برو خط پیشانی خودت را بخوان

ضرب المثل, ضرب المثل های ایرانی داستان ضرب المثل اگر سواد داری پیشانی خودت را بخوان استفاده از ضرب المثل اگر سواد داری پیشانی خودت را بخوان: برای افرادی که به دیگران پندهای بیهوده می دهند استفاده می شود داستان ضرب المثل اگر شما هم هستید با سواد برو جلوی خودت می خواند: روزی مردی جاهل با الاغش که گونی سنگینی بر پشتش بود به شهر دیگری رفت و قصد داشت مال خود را بفروشد. چند ساعتی از حرکتشان گذشته بود که آفتاب آرام آرام به وسط آسمان رسید و هوا بسیار گرم شد. مرد خسته و تشنه شد، در حالی که او و الاغش به شدت عرق می کردند تا به نقطه مناسبی رسیدند که هم درختی بود تا از سایه اش استفاده کند و هم چشمه آبی برای رفع تشنگی. در برود بار سنگین را روی الاغ گذاشت. شانه را روی زمین بگذارند تا حیوان بیچاره بتواند یک ساعت استراحت کند. اما هر چه تلاش کرد، دید که بار آنقدر سنگین است که نمی تواند به تنهایی حرکت کند، اندکی بعد پیرمردی فقیر و فقیر با لباس های کهنه وصله دار از آن محل عبور کرد.مرد جلو آمد و دست تکان داد و گفت: پدر می توانی کمکم کنی؟ بار این جانور خیلی زیاد است و می خواهم باران را روی زمین بگذارم تا کمی خسته شود.پیرمرد کمک کرد و سر الاغ را گرفت و با کمک مرد الاغ سنگین را از روی شانه الاغ بلند کردند. الاغ تند شد و در گوشه ای شروع به چریدن کرد، صاحب الاغ از پیرمرد تشکر کرد و گفت: دستت درد نکنه. این خورجین خیلی سنگین بود. به تنهایی نتونستم تحمل کنم پیرمرد لبخندی زد و گفت : آره سنگین بود چی گذاشتی تو آغوش ؟ آن مرد گفت: یک طرف طاق را با ظرف مسی پر کرده ام و روی دیگر آن را سنگ گذاشته ام تا متعادل شود و حیوان راه برود. پیرمرد بیچاره خندید. . گفت: راست می گویی؟ یک طرفش قلوه سنگ گذاشتی و طرف دیگر یک صفحه مسی! مرد گفت: آری وگرنه چگونه تعادل خود را حفظ کنم؟ پیرمرد بیچاره گفت: خوب مرد، چرا بشقاب ها را تقسیم نکردی؟ نصف این طرف خورجین و نصف آن طرف؟ تعادل آن نیز حفظ شد، سپس می توانید زباله ها را خالی کرده و دور بیندازید. در کل بار الاغ شما کمتر می شود و الاغ بیچاره تندتر راه می رود. صاحب الاغ گفت: راست می گویی چرا قبلاً به آن فکر نکرده بودم؟و سپس با کمک پیرمرد تمام زباله هایی را که ریخته بود داخل خورجین خالی کرد و در عوض ظروف مسی را به دو قسمت تقسیم کرد تا تعادل بار حفظ شود.وقتي كارشان تمام شد صاحب الاغ گفت: پيرمرد تو آدم باهوش و دنيايي هستي پس چرا اينطور در فقر و بدبختي زندگي مي كني؟ قبلاً این کار را می کردم، اما کارم به درستی محاسبه نمی شد. این هم باعث ورشکستگی و بدبختی من شد. فقر بر پیشانی من نوشته شده است. مرد گفت: یعنی چه؟ آیا واقعاً روزی صاحب یک تجارت شدید، اما نتوانستید آن را ادامه دهید و دارایی های خود را از دست دادید؟ مرد عصبانی شد و گفت: برخیز و کمکم کن آوارها را روی الاغم بار کنم. پیرمرد با تعجب به او نگاه کرد و گفت: برای چه؟ چی شد؟ مرد پاسخ داد: اگر عاقل بودی و محاسبه بلد بودی باید خطی را که روی پیشانی ات نوشته شده بود می خواندی و به موقع آن را تغییر می دادی تا در فقر و بدبختی نیفتی. قلوه سنگ در یک طرف مخازن و ظروف مسی در طرف دیگر آب انبارها. پیرمرد چون حرفی برای گفتن نداشت ساکت شد و بدون خداحافظی به راهش ادامه داد.
بیشتر بخوانید:  ضرب المثل مثل سگ پشیمان است

مطلب پیشنهادی

ضرب المثل اگه بگه ماست سفیده، من میگم سیاهه

ضرب المثل اگر بگوید سفید است می گویم سیاه است دامنه کلمات و ضرب المثل …