دوست آن باشد که به تو راست گوید، نه آن‌که دروغ تو را راست انگارد

داستان داستان ضرب المثل ها, ریشه ضرب المثل های ایرانی ضرب المثل دوستی است که به تو راست می گوید نه آن که به تو دروغ می گوید. دوستی ها پیش می رود حکایت ضرب المثل: دهقانی دارای مال و مال بسیار و مال دنیا و وسیله ای برای عقد و پول بود، تو همیشه در مورد حفظ مال و حفظ دخل و خرج به پسر پندهای عاشقانه و مبالغه آمیز می کردی. و تدبیر خوب زندگی در معاشرت و خرج کردن و گفتن: ای پسر، ثروتت را تا آخر هدر نده و درد آموختن را تا روزگارت هدر نده، زیرا دنیا یک شیشه است. کوزه زلال است، چون پدر مرد و تمام آرزوها و آفریده هایش را به پسر واگذار کرد، پسر تبذیر و تبذیر شد، با جمعی از برادران شیطان خوان و صمت، خود را به دست پسر داد. زیاده روی کرد و در چند روز سود و زیان نامحدودی ایجاد کرد. او مادری دانا، دانا و دوراندیش داشت.به پسر گفت: به نصیحت پدرت عمل کن و سخنانت را بیهوده هدر نده، زیرا آنچه را که نباید می دهی و آنچه را که مدیون داری نمی دهی و هیچ دوستی را ستایش نمی کنی تا اینکه شایستگی هایش با او باشد. ” مقالات تجربه شناخت دوست مسخره مخوان! صحبت های دهقان زاده باعث شد او بخواهد وضعیت دوستانش را محک بزند.به یکی از آن همکلاسی ها نزدیک شد و در مورد امتحان گفت: ما در خانه موش داریم که دردسر و آسیب زیادی به بار می آورد. نصف شب موش دو نطفه ظفر را در هاون پیدا کرد و همه را خورد. دوستان گفتند: شاید هاون چرب بود و حرص موش با خوردن چربی پوشیده نیست. دهقان زاده بعد از تاییدش اعتمادش را به دوستانش افزایش داد و با احساسات بیشتر به مادرش گفت: دوستانم را امتحان کردم، اشتباه بزرگی کردم و آنها از من انتقاد نکردند و شرم و دروغ مرا انکار نکردند. .. خوب برداشتند مادر از آن خندید و گفت: ای پسر! عقل به این می خندد، اما با هزار چشم باید بر تو گریه کند که تو آن چشم بصیر را نداری. دوست باید کسی باشد که حقیقت را به تو بگوید، نه کسی که فکر کند دروغ هایت درست است. پسر گفت: راست می گویند که زن را محرم اسرار نمی دانند و او را همچنان مانند آنا و صفا نگه می دارند. روزی پدرش را داد و او را به باد اراده اش برد تا روزگارش به شب ورشکستگی رسید و کارش از لباس های ابریشمی و ساتن به فرش های مخملی افتاد و سنگینی مصیبت او را کف اتاق کرد. تحقیریک روز با همان دوست صمیمی شد، بین دوستان دیگر نشسته بود و ماجرای بی نظمی اش را تعریف می کرد: این وسط برایش اتفاق افتاد که من یک قرص نان روی سفره داشتم و یک موش آمد. و آن را خوردهمان دوستی که دروغ و باطل خود را جامه حق پوشاند گفت: مردم! شنیدن این شگفت انگیز است و تماشای آن غیرممکن است! موش چگونه می تواند در یک شب نان بخورد؟
بیشتر بخوانید:  ضرب المثل اگر تو کلاغی من بچه کلاغم

مطلب پیشنهادی

ضرب المثل اگه بگه ماست سفیده، من میگم سیاهه

ضرب المثل اگر بگوید سفید است می گویم سیاه است دامنه کلمات و ضرب المثل …