داستان ضرب المثل برو کشکتو بساب

ضرب المثل با معنی, داستان ضرب المثل ها داستان ضرب المثل جالب “Ve a tu casa” یعنی “به خانه خود برو” یعنی برو دنبال کار خودت و در کار دیگران دخالت نکنی و در اموری که به تو مربوط نیست برو خانه خودت. شیخ بهایی، عالم و عارف و وزیر علم عصر صفوی، مش حسن که در یکی از مدارس اصفهان درس می خواند، حسادت و کینه دیرینه ای نسبت به این مرد متدین داشت و هر جا می رفت از او بد می گفت. بیرون او نشست. شیخ کم و بیش به سخنان مش حسن گوش داده بود، اما چون مرتبه و منزلت او بالاتر از سخن گفتن و پاسخگویی به تهمت این طلبه تازه کار بود، چیزی نگفت. از قضا یک روز شاه قصد بازدید از مدارس و مراکز علمی شهر را داشت و در جریان گشت و گذار به مدرسه ای که مش حسن در آن درس می خواند رسیدند، در آن لحظه که شاه و شیخ بهایی و درجه داران به مدرسه رفتند. وقت آزاد بود و دانش آموزان در گوشه و کنار حیاط مدرسه مشغول انجام کارهای شخصی بودند و مش حسن برای آماده کردن شام روی گلابی نشسته بود و کشک آسیاب می کرد.با ورود شیخ بهایی و شاه و ملازمانش، همه برخاستند و به استقبال او رفتند، جز مش حسن که از روی بغض و بغض در گوشه ای به شیخ بهایی رسید و به کار خود مشغول شد. .شاه با طلاب و معلمان شروع به صحبت کرد و شیخ بهایی برای بررسی وضعیت معیشتی خود به اطراف مدرسه رفت که ناگهان چشمش به مش حسن افتاد و همانطور که او را از قبل می شناخت جلو آمد و سلام کرد. مش حسن با خونسردی جواب داد. شیخ فوراً حال و هوای او را فهمید و برای اینکه به رفتار ناشایست او پاسخی شایسته بدهد، با چشمان نافذش به او نگریست و او را از عالم طبیعت بیرون کشید. مش حسن در عالم خواب ناگهان خود را در کنار شاه دید و با او شروع به صحبت کرد. شاه از او چند سوال پرسید و او بدون لحظه‌ای فکر پاسخ داد و مورد تشویق شاه و حضار قرار گرفت. چند روزی گذشت و قاصدی نامه ای از دربار صفوی برای او آورد که پادشاه در روز معینی به همراه عبایی و کیسه ای طلا به دیدار تو می رود و مانند قبل مورد استقبال شاه قرار گرفت. و درباریانرفت و آمد مش حسن به دربار ادامه داشت تا اینکه روزی که به دربار رفته بود و بزرگان مملکت جمع شده بودند، پادشاه در حضور همگان از تاج و تخت پایین آمد و ردای وزارت را از دست شیخ بهاء گرفت. من. روی شانه گذاشت و به او گفت: از این به بعد تو وزیر همه کاره منی.مش حسن که از خوشحالی زیر پوستش جا نمی شد نفس نفس زد و گفت: آقا شیخ بهایی چه وظیفه ای دارد؟ شاه به او اشاره کرد و گفت: «وظیفه او با توست.» شیخ بهایی از مش حسن التماس کرد که به وزیر رحم کند! مش حسن نگاهی به او کرد و فریاد زد: برو جایی که دیگر تو را نبینم. ناگهان عطسه کرد و دید که شیخ بهایی در مقابلش ایستاده است. و اشاره کرد و گفت: خانه ات را خوب کن تا بدون شام نروی! و بنده خدا تازه فهمید که همه اینها را در عالم رویا دیده است.
بیشتر بخوانید:  ضرب المثل بوق سگ!

مطلب پیشنهادی

ضرب المثل اگه بگه ماست سفیده، من میگم سیاهه

ضرب المثل اگر بگوید سفید است می گویم سیاه است دامنه کلمات و ضرب المثل …