تاریخ ضرب المثل چه گذشته است که پشیمان است استفاده از ضرب المثل: ضرب المثل چه گذشته است که حسرت دارد به کسانی گفته می شود که از کردار گذشته پشیمان هستند تاریخ ضرب المثل: این ضرب المثل برای کسانی که کاری را بدون فکر انجام می دهند و همیشه مرتب می کنند و ناله می کنند. ابتدا باید فکر کرد و سپس انجام داد و هرگز نباید از گذشته پشیمان شد. شکارچی پرنده ای را گرفت. پرنده گفت: ای مرد بزرگوار! تو در زندگیت گوشت گاو و بره زیاد خوردی و هرگز سیر نشدی و به خوردن جثه کوچک من رضایت نخواهی داد. اگر اجازه بدهید بروم، سه نکته ارزشمند برای رسیدن به رفاه و خوشبختی به شما می دهم. اولین نکته را به دست شما می سپارم. اگر اجازه بدهید بروم، نصیحت دوم را وقتی روی پشت بام خانه تان می نشینم، به شما می کنم. نصیحت سوم وقتی روی درخت می نشینم. مرد موافقت کرد. پرنده گفت: اولین نصیحت این است: سخنان غیرممکن کسی را باور نکن. مرد بلافاصله او را آزاد کرد. پرنده روی پشت بام نشست و نصیحت دوم را گفت: هرگز درد گذشته را تحمل نکن. از چیزی که از دست دادی پشیمونیپرنده روی شاخ درخت پرید و گفت: ای بزرگوار! در شکم من مروارید گرانبهایی هست که وزنش ده درام استاما متأسفانه فرصتی برای شما و فرزندانتان وجود نداشت. و در غیر این صورت شما با آن ثروتمند و خوشحال خواهید بود. مرد شکارچی از شنیدن این سخن بسیار اندوهگین شد و آه و ناله اش بلند شد، پرنده خندید و به او گفت: آیا تو را نصیحت نکردم که از گذشته پشیمان نباشی؟ یا نصیحت مرا متوجه نشدی یا ناشنوای؟ توصیه دوم این بود که کلمات غیرممکن را باور نکنید. ای ساده لوح! تمام وزن من از سه درام بیشتر نمی شود، چگونه ممکن است یک مروارید ده درمی در شکم من باشد؟ مرد به خود آمد و گفت: ای پرنده دانا، نصیحت تو بسیار ارزشمند است. نکته سوم را بگو پرنده گفت: آیا به آن دو نصیحت عمل کردی تا من هم پند سوم را بکنم؟ پند دادن به احمق خفته مانند کاشتن بذر در مزرعه شنی است.داستان ضرب المثل آنچه گذشته افسوس مخور
تاریخ ضرب المثل چه گذشته است که پشیمان است استفاده از ضرب المثل: ضرب المثل چه گذشته است که حسرت دارد به کسانی گفته می شود که از کردار گذشته پشیمان هستند تاریخ ضرب المثل: این ضرب المثل برای کسانی که کاری را بدون فکر انجام می دهند و همیشه مرتب می کنند و ناله می کنند. ابتدا باید فکر کرد و سپس انجام داد و هرگز نباید از گذشته پشیمان شد. شکارچی پرنده ای را گرفت. پرنده گفت: ای مرد بزرگوار! تو در زندگیت گوشت گاو و بره زیاد خوردی و هرگز سیر نشدی و به خوردن جثه کوچک من رضایت نخواهی داد. اگر اجازه بدهید بروم، سه نکته ارزشمند برای رسیدن به رفاه و خوشبختی به شما می دهم. اولین نکته را به دست شما می سپارم. اگر اجازه بدهید بروم، نصیحت دوم را وقتی روی پشت بام خانه تان می نشینم، به شما می کنم. نصیحت سوم وقتی روی درخت می نشینم. مرد موافقت کرد. پرنده گفت: اولین نصیحت این است: سخنان غیرممکن کسی را باور نکن. مرد بلافاصله او را آزاد کرد. پرنده روی پشت بام نشست و نصیحت دوم را گفت: هرگز درد گذشته را تحمل نکن. از چیزی که از دست دادی پشیمونیپرنده روی شاخ درخت پرید و گفت: ای بزرگوار! در شکم من مروارید گرانبهایی هست که وزنش ده درام استاما متأسفانه فرصتی برای شما و فرزندانتان وجود نداشت. و در غیر این صورت شما با آن ثروتمند و خوشحال خواهید بود. مرد شکارچی از شنیدن این سخن بسیار اندوهگین شد و آه و ناله اش بلند شد، پرنده خندید و به او گفت: آیا تو را نصیحت نکردم که از گذشته پشیمان نباشی؟ یا نصیحت مرا متوجه نشدی یا ناشنوای؟ توصیه دوم این بود که کلمات غیرممکن را باور نکنید. ای ساده لوح! تمام وزن من از سه درام بیشتر نمی شود، چگونه ممکن است یک مروارید ده درمی در شکم من باشد؟ مرد به خود آمد و گفت: ای پرنده دانا، نصیحت تو بسیار ارزشمند است. نکته سوم را بگو پرنده گفت: آیا به آن دو نصیحت عمل کردی تا من هم پند سوم را بکنم؟ پند دادن به احمق خفته مانند کاشتن بذر در مزرعه شنی است.
